✿ ܓ♀ღبه دلتنگی هایم دست نزن.....ღ♀ܓ✿
همیشه دلتنگی به خاطر نبودن شخصی نیست گاه به علت حضور کسیکه در کنارت هست که حواسش به تو نیست
تنها مخاطب خاص من"
آرام می بوسمت از این دور هـــا ...
چشمانت رآ کـــه ببنـــدی
حس می کنـــی
طعمش را ...
با اینکه نمی دانم کجا
یا با کی هستی
اما هنوز با تمام نبودنت
تنها مخاطب خاص من هستی♥
دستم را گرفتی و گفتی:
دستانت چقدر عوض شده است...
سری تکان دادم و در دل گفتم:
بی انصاف!!دستان من تغییری نکرده،
تو به دستان دیگری عادت کرده ایی...
دختری پشت یک10000نوشته بود:
پدرمعتادم برای همین پولی که دست توست یک شب مرا به دست صاحب خانه مان سپرد!
خدایاچقدر میگیری;
که بگذاری شب اول قبرقبل از اینکه تو ازم سوال کنی;
من ازت بپرسم!
چرا؟
نمیـدانـ ـد ...!
کـه قـهـقهه مـیزنم ؛
تا...
صـدای عشـق بازی اش بادیگـری را نشـنوم ...!
هـی تـ ـو ... !
من ناراحـتـ ـم ؛
امـ ـا نه بـرای تو !
بـرای رویـ ـاهایـم که امشـب آن هـا را در گورستـان خوابـاندم!!!
بعضــی وقتا چیــزی مینویسی فــقط برای یک نفــر...
امــا دلت میگیرد وقتی یـادت می افتد که هــرکسی ممکن است بخــواند...
جـز آن یک نفـــر. . . . .
می اندیشم به راست بودن،دروغهایت...
آنقدر زیبا دروغ میگویی که هر بار،ساعتها می اندیشم به زیبایی و لحن کلامت...
آن دروغها را دوست دارم...
باز هم بگو دوستت دارم...
باز هم من را فریب بده،غریبه...
نمی دانم کجایی؟
ولی جای خوبی از این قصه ایستاده ای!
که هیچ گاه ازحواس لحظه هایم پرت نمی شوی!
آنقَـــــدر غَــــرق دَر آهنگـــِ صِدایش بودَمــــ
کهــــ نَدیدَمــــ تنـــهـــامـــــ
وَ صِـــــدایِ بــــاد است کــهـــ بهـــ مَن میگویـــَد
او دِلَـــش بـــا دیگریـــست...
تــــــو کُـــجـــایِ کـــــــاری...
مهم نيست هوا گرم باشد يا سرد.....!
من بـــهـــــــــــــــانه مي گيرم...
وتــــــــــــــو..
دهانـــــم را
با يک "بـــــــــــــوســــــــ� �" ببند....
هـمـیـטּ حــســِ نـبـودنـتــ ،
گـمــ شـدنـتــ ،
غـرقــ شـدنـتــ
یـآدگـآرے تـمـآمــ لـحـظـه هـآے بـودنـتــ ،
بـرآی بــه جـنـوטּ کـشـیدنـمــ کـآفـیسـتــ ...
خنده دار است...نه؟
که تو هی مرا دور بزنی ...
و من...
دلم را خوش کنم...
که در محاصره ی تو هستم...
در خاطری که تویی دیگران فراموشند...
بگذار در گوشت بگویم...
می خواهمت...
این خلاصه تمام حرف های عاشقانه دنیاست...
گاهی مجبوری احمق باشی...
روی کاغذ مینویسم...
دست های تو...
و..
روی ان دست می کشم...
چقدر کم توقع شده ام...
نه اغوشت را می خواهم...
نه یک بوسه...
نه حتی بودنت را..
همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست...
مرا به ارامش می رساند...
حتی اصطکاک سایه هایمان...
Power By:
LoxBlog.Com |